آدم از زندگی چه می خواهد؟ چه زن باشی چه مرد بالاخره باید هدفی داشته باشی که مثل سگ دو بزنی برای رسیدن به آن. وقتی هب ان هدف مورد نظر رسیدی باید هدف دیگری پیدا کنی و الی آخر. وگرنه ملال زندگی آدم را خفه می کند، دار می زند و فقط هیکل و جسمت است که توی دنیا می چرخد و روحت پر!
خسته می شوی، زجر می کشی، خودت را می زنی به چیزی که می خواهی برسی. گاهی آنقدر این رنج و درد را تحمل می کنی که رسیدن را شیرین می کند ولی گاهی وقت ها دیر می رسی. دیر می رسی به خواسته ات و زمان خواسته ات را منقضی کرده، کهنه اش کرده، بی مزه و بی خاصیت و فاسدش کرده آون وقت چه باید کرد! آون وقت باید چه خاکی به سر کرد؟
اصلا فکرهای فلسفی و پوچی زندگی عصر جمعه ها جان می گیرد. با هوای ابری و گرم دمخور می شود و دلت را می پزد از هرمش.
نمی دانم چه حکایتی دارد این جمعه با عصرهای دلگیرش.
نمی دانم چه حکایتی دارد دل آدم که بند است به هوا و ابر و آسمان.
خونه ی دلت آفتابی! :)
درباره این سایت