دیدید یک عدهای هستند که خیلی خوب جوک میسازند. خیلی بامزه و شیرین و خندهدار و کنایهزنِِ قوی. فقط حیف که این عده نمیخواهند یا نمیدانند که چه قدرت فوقالعادهای برای تاثیرگذاری و تغییر دارند. اینها میتوانند با کلماتشان خیلی چیزها از جمله قیمت کالا یا رفتارها یا .دیگر چیزها جابه جا کنند، بدون خونریزی و درد و یاغیگریهای سبعانه.
کاش این هایی که به قیمت پیاز و گوجه و گوشت توجه کردند و جوک ساختند و اعتراض کردند به شیوه ی خودشان، به بالارفتن قیمت کاغذ و کتاب و منتشر نشدن مجله ها نیم نگاهی میکردند. کتابهای مظلوم و کتابخوانهای مظلومتر چه گناهی کردند که لایق این بیتوجهی و به هیچی نگرفتن هستند. مگر نه اینکه یار مهربان همه هستند و میآموزند و سرگرم میکنند و دنیای جدیدی را به روی خواننده باز میکنند!!! بمیرم برات کتاب که اینقدر غریبی!!!
شاید هم اعتماد به نفسشان ته کشیده ( این جوکسازهای حرفهای را میگویم) و نمیدانند جای خالیاش را چطور پر کنند. برای همین در خلاء تاریک خودشان و دیگران نشستهاند و زل زدهاند به جامعهی سرخورده و سرگردان و حیران بیرون.
*
اوضاع جوری است که اصلا نمیدانی فردا چه بر سرت میآید، چه بر سر بچهات و آیندهشان میآید. اگر برای خود قایل به حقِ آینده داشتن نباشی. اما بعضی روزها یک جوری امیدواری خطرناکی را حس میکنم. نمیدانم باورش کنم و بگذارم برای خودش خوش باشد و دلم را گرم نگه دارد یا اینکه بزنم فکش را پایین بیاورم و برای درس عبرت آویزان کنم به سر در قلبم؟! امیدواری در این اوضاع خودکشی محض است.
*
رفتار بعضی زنها و ارزشی که برای خود قائل نیستند باعث میشود از اینکه یکی از جنس آنها هستی را تحت تاثیر بدی بگذارد. نمیدانم چرا برعکسش برای من صادق نیست. که مثلا زن پرافتخار و باهوش و قدرتمندی که میبینم به خودم که زنم نمیبالم. شاید مقداری حسادت در وجودم این آپشن را خراب کرده است لعنتیِ حسودِ خودبرتربین!
*
می دانم از یک شاخه به شاخه دیگر میپرم ولی این ها ذهنیات من است که مثل بچهی ریقوی بیش فعال و خرابکار دائم در حرکت و پریدن و دویدن از این مسئله به مسئلهی دیگر است غیر قابل کنترل است و کاریش نمی شود کرد مگر اینکه آب جوش بریزی رویش. :)
درباره این سایت